مریم قاضی، نویسنده، منتقد و فعّال حقوق زنان روز دوشنبه ١٤ آبانماه ١٣٩٧، در سنّ ٥٦سالگی بر اثر بیماری در مهاباد درگذشت.
بنا به گزارش اصلاحوب، مریم قاضی سال ١٣٤٢ در مهاباد دیده به جهان گشود. وی از سال ١٣٦٦ به نوشتن داستان و ترجمه پرداخته است.
یکی از داستانهای وی تحت عنوان «پەڕژین» پس از واقعهی حلبچه در مجلّهی سروە منتشر شدە است و یکی از کتابهای «قطبالدین صادقی» را به زبان کوردی ترجمه کردە است.
دو اثر وی به نامهای «هاتنه ژوور قهدهغه= ورود ممنوع است» و «زندە به گور» چاپ و منتشر شدە است و «یکی از رمانهای زندگی را دوست دارم» زیر چاپ است.
وی از تبار قاضیهای مهاباد است که علاوه بر سیاستمداران نامداری همچون قاضی محمّد(١٢٧٩-١٣٢٦)، نویسندگان، مترجمان و هنرمندان زیادی را تقدیم جامعهی کردها کردە است که میتوان به «محمّد قاضی» مترجم و «احمد قاضی» اشاره کرد.
جنازهی مرحوم مریم قاضی با حضور مردم مهاباد، در «بوداق سلطان» گورستان شعرا و هنرمندان و در کنار محمّد و احمد قاضی و دیگر نویسندگان و هنرمندان کرد به خاک سپرده میشود.
نظرات
بدوننام
15 آبان 1397 - 05:22اللهم أغفر لها و ارحمها و اعفو عنها و أكرمها اللهم وسع مدخلها و ادخلها الجنة واغسلها بالثلج و الماء والبرد.آمین
شارنامه/ صلاحالدین خدیو
14 آبان 1397 - 05:12خاطره ای از مریم قاضی که امروز درگذشت آخرین روزهای تابستان بیشتر بوی پاییز می دهد. پاییز فصل مورد علاقه من است. در منزل نشسته ام و میزبان دو دوست جوان و اهل مطالعه هستم. تلفن زنگ میزند و همکارم پشت خط می گوید در داروخانه، مهمانی به انتظارم نشسته است. به اتفاق دوستان بیرون میروم. سیمایی مشتاق و منتظر روبرویم نشسته است. یادداشت کوتاهم در مورد سی و ششمین سالگرد جنگ دوازده روزه مهاباد در سال 59، به اینجایش کشانده است. خاطرات و خطرات آن روزها را به خوبی بیاد دارد. روایتش از ماجرا با آنچه که تاکنون شنیده ام، تفاوت دارد. روایتهای موجود بیشتر بیان ماوقع از زبان یکی از دو طرف ماجراست و به همان میزان هم آمیخته با پیشداوری و سیاست و ایدئولوژی. داستان او اما اینگونه آغاز نمی شود. داستان وی حدیث همیاری و نوعدوستی گروهی است که امروزه جامعه مدنی خوانده می شوند و آنروزها این عنوان نبود. تیمی پانزده نفره از جوانان شهر در آن روزهای زردی که تابستان را به پاییز می دوختند، داوطلبانه وظیفه امداد رسانی به مجروحان و نیازمندان جنگ را بر عهده می گیرند. تیمار مجروحان سرپایی و رساندن موارد خطیر به بیمارستان و شناسایی و دفن مردگان وظیفه روزمره آنان است. امداد گران فقط به یک زبان سخن می گویند؛ زبان انسانیت و هم مردم عادی و هم دو طرف جنگ از کمکهایشان بهره مند می شوند. راوی داستان ما البته در آن روزها خالی از گرایش سیاسی نبوده است. در حالیکه خیلی از نزدیکان به کوه زده اند، موضع سیاسی وی متفاوت است. او به سازمانی چپگرا گرایش داشته که تنها چند ماه قبل دچار انشعاب شده و اکثریت آن با اسلحه وداع گفته اند. بخشی از موضع ضد جنگ تیم کوچک امداد رسان به تغییرات فکری و تشکیلاتی سازمان پیشگفته بر میگردد. نکته جالب دیگر داستان نقش متفاوت و چندگانه مساجد است که در این روزهای دشوار هم حلقه وصل شبکه ها و افراد امدادرسان شده اند و هم شبستانشان درمانگاه موقت و محل بستری مجروحان. حتی از حیاط مساجد به عنوان گورستان استفاده می شود. چون امکان حمل اجساد به گورستان عمومی شهر وجود نداشت. 243 کشته آماری است که توسط راوی ثبت و یادداشت شده است و این طبیعتا شامل کسانی نمی شود که در بیمارستان جان باخته اند. این تیم پانزده نفره بعدا گذارشان به تهران می افتد و توسط مقامات وزارت بهداری وقت تشویق می شوند. آنها در مدت اقامت در تهران در بیمارستان امام خمینی دوره آموزشی پانزده روزه ای را می گذرانند و رابطی تعیین می شود که در صورت تکرار حوادث ناگوار، از تهران دارو بدستشان رسانده شود. این ماه عسل البته دیری نمی پیماید و با فرارسیدن فصل سرد سیاست در سال شصت، اینان نیز مورد تعقیب قرار می گیرند. شانس اما با راوی همراه شده و در زندان توسط یکی از پاسداران مجروح تیمار شده، شناسایی میشود. پاسدار موصوف به پاس آن خدمت به رهاییش کمک می کند. شانسی که البته با همه یار نمی شود. برای من جذابیت این داستان دلایل مختلفی داشت؛ فردیت پررنگ، نگاه نوع سوم، زنانگی مستتر در رگ و پی جملات و کلمات همه به خلق داستانی متفاوت در اتمسفری بغایت مردسالار یاری رسانده اند. در آن شرایط دشوار پرهیز از نگاه سیاه و سفید و مطلقا سیاسی آسان نیست. ممکن است از لحاظ کرونولوژی تاریخی بتوان به بخشهایی از آن ایراد گرفت و یا در میزان تاثیرگذاری این گروه کوچک تشکیک کرد، اما اصالت و اهمیت آن را نمی توان انکار نمود. ارزش ماجرا هم در منحصر بفرد بودن روایت است. یقین دارم که به تعداد دهها هزار نفری که در آن دوازده روز سخت، کم و زیاد مرارت کشیدند، روایت وجود دارد. چه بهتر که این عمیق ترین تجربیات تاریخی به رشته تحریر درآمده و نظم و نسق بگیرند. تاریخ فرودستان اینگونه نوشته میشود. این یادداشت دو سال قبل بدون ذکر نام راوی آن در همین کانال منتشر شد. امروز به پاس عمری تلاش و رنج مریم قاضی و به یاد خاطره او در آن عصر غمگین که با نفسهای خسته و صدایی گرفته از درد بیماری روایتش را تعریف می نمود، تصمیم به بازنشر آن گرفتم. @sharname1
هەڵبەستێکی خاتوو مریەم قازی
14 آبان 1397 - 05:15بۆ هه ورامان و گشت یاران سه ری ساڵه و گشت نه ورۆزم له شه به ك دا جێژن ده گرم، كڵگۆ كڵگۆ كێلی شه هید پێده كه نێ! سه ری ساڵه و گشت نه ورۆزم له پێته ختی قاش قاشه سووره كان، له هه ڵبجه جێژن ده گرم، هه زار هه زار باڵای شه هید پێده كه نێ! سه ری ساله و گشت نه ورۆزم له گه رمه شینی ساڵیادی هه ڵفرینی په پووله باڵ ره نگاڵه كان جێژن ده گرم، شه پۆل شه پۆل ئه سرین و كوڵ پێده كه نێ! سه ری ساڵه و گشت نه ورۆزم له ته ك یاران، له و به ری ئه و ده رگایه را جێژن ده گرم، كه خۆره تاو به ره نگ زه ردی و بۆنی ژه نگی قفڵه كه یا پێده كه نێ! سه ری ساڵه و گشت نه ورۆزم ده بمه میوانی سفره ی ئه و منداڵانه ی به تاڵ به تاڵ، به روو ره شی خانه خوێدا پێده كه نێ! سه ری ساڵه و دیسان ئه وه له سه ر چه قی چاوه روانی رێگایه كدا گیرساومه وه كه نه ورۆزی بێ به هاره و به هاری بێ نه ورۆزی ئه و باران باران به بێ هه وری وه رزی شێعرم پێده كه نێ!
شعری از مرحوم مریم قاضی
14 آبان 1397 - 05:16وقتی شعر را از تو میگیرند؛ تمام جهان دیوان شعر است هوا شعر است آسمان شعر است نگاه شعر است سکوت شعر است دیوان شعر دیوار زندان است و دیوار زندان دیوان شعر است! لبخند کودکانه ی مادراز سر نومیدی شعر است مردگان همه شعراند عنکبوت شعر است و لاکپشتی که خسته میشود شعر است! رفتگان ما شعراند کودکان ما شعراند و آیندگانی که خواهند آمد شعرند! انسان که مرز را آفرید شعر است مرز که انسان را میراند شعر است و درد که محصول مشترک ماست شعر است! وقتی شعر را از تو میگیرند خرده مگیر از مردن سخن نگو شعر خاکستری میشود بر بام تمام جهانی که بیهوده فکر میکند: تو میمیری من میمیرم ما میمیریم و... شعر میمیرد! تردید مکن شعر بگو...